کشيد کار ز تنهاييم به شيدايي

شاعر : فخرالدين عراقي

ندانم اين همه غم چون کشم به تنهايي؟کشيد کار ز تنهاييم به شيدايي
ز سرنوشت قلم نامه گشت سوداييز بس که داد قلم شرح سرنوشت فراق
چو خوش بود اگر، اي عمر رفته بازآييمرا تو عمر عزيزي و رفته‌اي ز برم
به سر کنيم هر آن خدمتي که فرماييزبان گشاده، کمر بسته‌ايم، تا چو قلم
چنان که گوشه‌ي دامن به خون نيالاييبه احتياط گذر بر سواد ديده‌ي من
درآمده است به سر، با وجود دانايينه مرد عشق تو بودم ازين طريق، که عقل
در اميد که بگشايد؟ ار تو نگشاييدرم گشاي، که اميد بسته‌ام در تو
دلم نداد، که هست آفتاب هر جاييبه آفتاب خطاب تو خواستم کردن
زهي! سعادت، اگر زان چه روي بنمايي!سعادت دو جهان است ديدن رويت